سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شرح دعای صحیفه قسمت بیست دوم (سه شنبه 87/2/10 ساعت 1:4 صبح)
اللهم صل علی محمد و آله,و عافنی عافیة کافیة شافیة عالیة نامیة,عافیة تولد فی بدنی العافیة,عافیة الدنیا والاخرة,وامنن علی بالصحة والامن والسلامة فی دینی و بدنی,والبصیرة فی قلبی,والنفاذ فی اموری,والخشیة لک,والبصیرة فی قلبی,والنفاذ فی اموری,والخشیة لک والخوف منک,والقوة علی ما امرتنی به من طاعتک,الاجتناب لما نهیتنی عنه من معصیتک

و عافنی عافیة کافیة:
و مرا عافیت بخش عافیتی کافی
.یعنی همان عافیت با شرایطی که قبلا به طور مفصل خدمتتان عرض کردیم طوری بر ما واقع بشود که ما دیگر احساس نیاز نکنیم.کافی بودن یعنی اینکه انسانی نه بیشتر از آن را لازم داشته باشد و نه بخواهد.حتی انسانهای طماع وقتی به کلمه کافی می رسند و می گویند کافیه یعنی حتی طمع انسان هم در اینجا سیراب و اشباع می شود.عافیت کافیه ای که از خداوند می خواهیم یعنی از همه ی جهات برای من این عافیت واقع شود.خیلی وقتها در دنیا برای ما یک قسمتی از نعمتها میاد اما این قسمت از نعمت برای ما یک سری از مشکلات را ایجاد می کند.مثلا از نعمتهای دنیا یکیش بحث پول است یعنی نعمتهای مادی که بعنوان اسکناس و پول می شناسیم.آیا اگر پول بیاد برای ما کافی است؟یا پول هم دردسرهای خودش را دارد؟؟اصولا نعمتهای دنیا دردسرهای خودش را دارد و اصولا لذتهای دنیا هم دردسرهای خودش را دارد.آدمی که پول ندارد و فقیر است اضطراب نگهداری از پول را هم ندارد.اما آدمی که غرق در پول می شود اضطراب نگهداری از پول را دارد.آدمی که پول ندارد دعوا و مرافع سر پول را هم ندارد اما آدمی که پول دارد دعوا هم بهش سنجاق شده است.

عافیت بعدی بحث شهوات است.آدمی که می تواند زیاد بخورد مشکلات زیاد خوردن را هم دارد.آدمی که می تواند بطور مشروع زیاد شهوترانی کند بر روح و جسمش اثر منفی می گذارد.امام صادق می فرمایند:شهوات مشروع مانند خوره ای است که بر جان و جسم شما اثر می کند.

در احوالات یکی از پادشاهان قاجار که قریب به هزارو ششصدو خورده ای خانم داشتند که مشروع هم بود.می گفتند در سی سالگی قیافش مثل یک آدم پنجاه ساله بود و خیلی هم زود فوت کرد
بعضیها می گویند که چرا علماء و بزرگان اینقدر عمرشان طولانی است.؟به این دلیل که از شهوات مشروعشان هم کم استفاده می کنند.بنابراین اگر انسان از لذتهای مشروعش هم زیاد استفاده کند در حقیقت به جسمش آسیب آورده است.

یک وقتی یکی از بزرگان داستانی را نقل کرد.ایشان می فرمود:پادشاهی بود که این پادشاه یک سقایی داشت که این سقا صبح به صبح با یک گاری بیست تا بیست لیتری آب می آورد و در این آب انبار خالی می کرد.سن این سقا خیلی زیاد بود و پادشاه از چالاکی این پیرمرد تعجب می کرد.یک روز پادشاه به این سقا گفت بیا اینجا ببینیم.سقا به نزد پادشاه رفت و پادشاه از او پرسید چند سالته پیرمرد؟؟مثلا گفت نود سال!پادشاه گفت:چند تا پادشاه را سقایی کردی؟گفت شما هفتمین پادشاه هستی.پادشاه گفت قضیه اش چی هست که تو اینقدر عمر داری و ما پادشاه ها سریع از دنیا می رویم.در حالی که ما در راحتی زندگی می کنیم,بهترین غذا را می خوریم,در بهترین مکان می خوابیم,بهترین ساعت خواب را داریم و کمترین سختی را در دنیا می کشیم.پیرمرد گفت نمی دانم.اما پادشاه یک وزیر بسیار فهمیده ای داشت.گفت من خدمتتان عرض می کنم.خداوند تبارک و تعالی برای بهره بردن تو از لذتهای دنیا یک مقدار لذت قرار داده که اگر این مقدار را طی ده سال استفاده کنی بعد از ده سالگی می میری و اگر در نود سال مصرف کنی بعد از نود سالگی می میری.پادشاه گفت:منظورت را نمی فهمم!گفت:برای اینکه شما لذتتان را سریع مصرف می کنید و به روزی که خداوند برای شما قرار داده سریع می رسید و خیلی زود هم عمرتان تمام می شود.در چهل پنجاه سالگی(در حالت سالم) سکته می کنید و می میرید.پادشاه گفت:از کجا بفهمم که شما راست میگی؟وزیر گفت:شما الان بیا و روزی این پیرمرد(سقا) را برای لذت بردن زیاد کن.گفت چطوری؟گفت:این بنده خدا الان برای بیست درهم مونده.الان شما ده هزار درهم به او بدهید و پادشاه هم همین کار را کرد.فردا دیدند که یک جوانی دارد آب توی آب انبار می ریزد.گفتند:این پیرمرد چی شد؟؟گفت:این پیرمرد من را استخدام کرد بعد خودش نشسته تو خونه و دنبال حال خودش هست.دو سه هفته که گذشت یک روز این جوان با رخت عزا آمد.گفت چی شد؟گفت هیچی این صاحبکار ما فوت کرد.به لذتهاش رسید و فوت کرد!
این بزرگوار می فرمود که خداوند روزی که برای لذت برای من و شما قرار داده است

در این روزی ما دو گروه انسان داریم:

1.یک عده هستند که روزی را هرهر می خورند خیلی زود هم فوت می کنند

2.یک عده هم هستند که روزی را تکه تکه می خورند و این روزی به این زودی تمام نمی شود


عافیة کافیه:به این معناست که روزی که به من می دهی از یک جای دیگر نقض نکند و یک قسمت دیگر از بنای من را خراب نکند
.پس سر طول عمر اولیاء خدا اینست که از لذتهای دنیا کم استفاده می کنند.خدا رحمت کند مرحوم آیت الله بهلول که غذایش نون و ماست بود می فرمود:من در طول عمرم حتی یک قرص هم نخوردم.بعد می گفتند که شما چطوری با این سن و سال که اینقدر بنیه و توان دارید و چرا اینقدر قیافت کمتر از سنت هست؟می گفت:برای اینکه از شهوات زیاد استفاده نکردم.آدم شهوتران مشروع بهش عافیت رسیده اما بدنش را فرسوده کرده است.سر اینکه امثال بهلول جوان می مانند اینست که از لذتها کم استفاده می کنند.به قول استاد بزرگوارمان چیکه چیکه درحدی که مثلا کسی از صحرایی که در حال عبور است و یک قمقمه ی آب هم بیشتر همراه ندارد یک دستمال در دستش گرفته آب را به دستمال می زند بعد به زبانش می مالد یا به لباش تا تر می شود.این شخص کسی هست که می تواند از صحرا رد شود.اما کسی که این قمقمه ی آب را در همان لحظه ی اول می خورد هرگز تا آخر نمی رسد و در همان اول بیابان فوت می کند.

شما می دانید که پر عمر ترین حیوانات یکی لاک پشت هست و یکی هم کلاغ.بعد از علمای زیست شناسی اگر سوال کنید می گویند اینها کسانی هستند که کمترین میزان شهوترانی را دارند.اما دو تا حیوان مثل خروس و خوک رو اگر شما بیست روز نبینید بعد از بیست روز برگردید میگین که چرا طفلک پیر شده.یعنی قشنگ تابلو هست و اگر خروسهاتون رو زود نخورید زود هم می میرند.بنابراین عافیت به معنای لذت و شهوات در صورتی به قول امام سجاد کافیه است که انسان از عافیت ذره ذره استفاده کند.به خداوند تبارک و تعالی می فرمایند::که روزی و قسمت و بهره ی من را از لذات و مواهب و شهوات دنیا که مال خودم هست به من یکدفعه نده بلکه در حد کفایت به من بده
.کافیه یعنی تا حدی که من راضی باشم.حالا یک کسی در درجه ی پنج راضی می شود و یکی هم در درجه ی پانزده.لذا درجه ی صد دیگه ندارد.صد خیلی زیاد است.<**ادامه مطلب...**>

کافیة شافیة:لذتهای دنیا و عافیتهای دنیا برای ما شفابخش است
.از اونطرف قصه هم اگر کسی از این عافیتها و لذتها مطلقا استفاده نکند این هم دارد ضرر می کند.این هم از دنیا بهره ای نمی برد و این هم در دنیا کم می آورد.لذا عافیتی باشد که برای من شفابخش باشد.خیلی وقتها ممکن است شما در اثر برخورد با یکی از نعمتهای الهی برای چند سال توان جسمی بگیرید.مثلا شما تشریف ببرید یک جایی تفریح کنید یک جایی که اکسیژن خالص باشد و شما از آن اکسیژن استفاده کنید و چندین سال از خداوند تبارک و تعالی قوت جسمی بگیرید.در صورتی که خداوند می توانست همین لذت را در جایی برای شما قرار دهد که شافیه نباشد یعنی شفابخش شما نباشد.

عالیة نامیة:عافیتی که لحظه به لحظه برای انسان برتری و افزایش بیاورد
.یعنی باعث شود که انسان بوسیله ی این عافیت از نظر جسمی و روحی بالا رود و افزایش یابد.عافیتی که برای من و شما برکت بیاورد.عافیتی که روز افزون باشد.

عافیة تولد فی بدنی العافیة,عافیة الدنیا والاخرة:عافیتی که برای بدن من باشد در دنیا و آخرت.
اینجا کلمه ی بدن هم منتسب به دنیا می شود و هم منتسب به آخرت می شود.بعضی وقتها نعمتی که برای ما میاد بر جسم ما اثر مثبت دارد اما بر روح ما اثر منفی دارد.توامان با هم نیست.بر جسم مثبت است در دنیا لذت می بری و بر روح اثرش منفی است و بدن اخروی شما در آنجا اذیت می شود.لدا عافیتی باشد که به عافیت ما ضرری نرسد.البته همه می دانید که ما چند مرحله در خلقت داریم.مرحله اول عالم زر است که ما در این عالم حضور داشتیم و تحقیق و تفحض راجع به این عالم کاملا بی فایده است مگر اقوالی که معصومین فرمودند چون ناظر بودند.ماها نه یادمان می آید و نه می توانیم بررسی کنیم.همین قدر می دانیم که یک عالمی بوده که ما در این عالم وجود داشتیم.بعد از عالم زر ما به عالم رحم آمدیم و در عالم رحم ما باز یک بدن خاص داشتیم.بعد از عالم رحم ما به عالم دنیا آمدیم و یک بدن دیگه داریم که سومین عالم ماست.این بدن مال این دنیاست.مثلا در این دنیا من در اثر دست کشیدن به پایه ی این میکروفون احساس می کنم صاف است و از این صافی خوشم میاد.لذت بردن از صافی این پایه ی میکروفون با این لامسه ممکن است و با لامسه ی عالم زر و عالم رحم ممکن نیست و حتی با لامسه ی عالم برزخ هم ممکن نیست.در عالم برزخ شما برای رسیدن به عافیت و لذت شما یک جسم دیگری دارید.این جسم در دنیا کامل از بین می رود و فقط روح ما یکسان است.جسم بعدی جسم برزخی است و برای این است که از نعمتها یا خدایی نکرده برای منافقین از عذابها و عقابهای برزخ استفاده کند.این جسم مخصوص آنجاست.این رو بهش میگن قالب مثالی در برزخ. و بعد یک جسمی هم در آخرت داریم که بهش قالب اخروی یا قالب قیامت می گویند.بنابراین این عافیتی که امام می فرمایند عافیتی است که در روز قیامت هم بدن اذیت نشود.یک جوری نباشد که الان خوش بگذرانم ولی در برزخ خوش نگذرانم.بچه مسلمان کسی هست که دنیا و آخرت را توامان می خواهد.اگر بهش بگویند که الان را خوش بگذران و آخرت معلوم نیست عافیت برایش معنا پیدا نمی کند.لذا عافیت را در دنیا و آخرت بهم چسبیده می خواهد.
پیامبر فرمودند:اگر شما قالب اخروی خود را می دیدید نسبت به معصیتها و گناهان جانب احتیاط بیشتری را رعایت می کردید.این جمله ی پیامبر نشان دهنده ی اینست که قالب ما در آخرت همین الان ریخته شده و فقط منتظر روح ماست و این جمله نشان دهنده ی اینست که اثراتی که به جسم ما در دنیا وارد می شود روح را به جسم آخرتی منتقل می کند.اثرات گناه را ما الان در دنیا نمی بینیم چون دار امتحان است ولی قالب آخرتی می بیند.

شنیدی میگن که فلانی چشم برزخی دارد؟یعنی اینکه قالب برزخی تو ریخته شده و فلانی دارد او را می بیند.میگه امروز چجوری دیدیش؟امروز مثل فلان حیوان بود.فردا چی؟فردا درست شده بود.یعنی این قالب الان وجود دارد و اون دارد الان آن قالب را می بیند.یکی از علمای تهران می فرمود که خدمت آشیخ رجبعلی خیاط(ره)رسیدم که آدم فاضلی بود و چشم بازی داشت.به ایشان گفتم که آقا یک نصیحتی بفرمایید.ایشان فرمودند تو را نصیحت کنم؟گفتم بله آقا.گفت:الان اصلا نمی شود تو را نصیحت کرد.گفت:آقا مگر چی شده؟گفت:مرد حسابی تو الان که داشتی از سر کوچه می یومدی داخل, چشمت به خانمی افتاد و چشمت را برنداشتی و هنوز تصویر آن زن در عالم برزخی تو بصورت آتش مشخص است.به تو چه نصیحتی بکنم؟؟؟گفت:آقا چکار کنم.فرمود:سرت را به خاک بگذار و استغفارکن.بعد می گفت سرم را گذاشتم به خاک و استغفار کردم و سرم را که از خاک برداشتم فرمود:درست شد.

شیخ عبدویی در نجف بود که ایشان با اینکه عالم نبود اما شیخ بسیار فاضلی بودند و علماء و مراجع و بزرگان هم بعضی وقتها از ایشان درس عبرت می گرفتند.علامه طباطبایی نقل می کند که یک روز شیخ عبدو به قبرستان رفته بود و در راه بازگشت من شیخ عبدو را دیدم و گفتم چه خبر آشیخ؟گفت سلامتی.گفتم کجاد بودید؟گفت :قبرستان بودم.گفتم یک چیزی بگین که ما یک استفاده ای ببریم گفت:یک قبر خالی دیدم رفتم بالای سر قبرو بهش گفتم که چی میگن که میگن مارو مورو رتیل و...اینجاست؟اینجا که عمش خاکه!
قبر به قدرت خدا به زبان در اوند و گفت که داداش ما مارو مور نداریم شماها مارو مور برای ما می فرستید.
این می شود قیافه ی برزخ.یعنی اینکه انسان در آنجا هم یک جسمی دارد.اینجاست که فرمایش پیامبر برای ما روشن می شود که اگر من و شما جسم برزخی خودمان را می فهمیدیم که ثواب یا گناه,طاعت یا عصیان چه بر سر جسم ما می آورد مطمئنا این کار را انجام نمی دادیم و طبیعتا نمی بینیم چون دیگر هنری ندارد .

یک وقتی آیت الله طباطبایی فرموده بودند:من یک حال بسیار خوشی پیدا کردم و بعد احساس کردم که یک بوی بسیار بسیار خوشی از من متصاعد است.بویی که من فقط خودم احساس می کردم بویی که مال جسم برزخی است.بعد در مسیر یک بنده خدایی که رباخور بود از اونطرف خیابان سریع آمد اینطرف خیابان و دست داد و ما را بغل کرد تا مارو بغل کرد بو از بین رفت.این می شود اثرات دنیایی.یعنی کارهای جسمی ما در دنیا بر جسم ما در آخرت تاثیر مستقیم دارد.لذا این که می گوید عافیتی به من عنایت کن که این عافیت در دنیا و آخرت به داد من برسد منظور اینست.خدایا عافیتی نمی خواهم که فقط برای این جسمم باشد.چون این جسم جسمی است که مدت کمی مهمانش هستیم.


وامنن علی بالصحة والامن والسلامة فی دینی و بدنی: و منت بگذار به آسایش و ایمنی و تندرستی در دین و بدنم

والبصیرة فی قلبی:بصیرت به معنای نوری است که این نور برای ما راه را روشن می کند.
برای رسیدن به بصیرت قدمهایی لازم است.

قدم اول:
این اولین معنای بصیرت است.مثلا جاده مهیاست و شما می خواهید از اینجا به یکی از شهرهای اطراف تشریف ببرید.جاده کاملا کشیده شده و اسفالت بسیار مرتب است و راهنمایی و رانندگی و پلیس راه آمده و تابلوها را کار گذاشته و شما می خواهید الان در ساعت دوازده شب حرکت کنید و جاده خلوت است و هوا هم خوب و ماشین شما هم هیچ مشکلی ندارد.آیا اگر ماشین شما هیچ گونه مشکلی نداشته باشد و جاده هم کامل باز باشد و تمام علائم راهنمایی و رانندگی هم باشد شما آیا در شب می توانید بدون چراغ حرکت کنید؟؟؟در اولین انحراف از جاده خارج می شوید.بصیرت در حقیقت نوری است که انسان لازم دارد تا صراط مستقیم را پیدا کند.انسان بدون بصیرت گرچه جاده را بشناسد و قویترین ماشین را داشته باشد اما اگر بصیرت نداشته باشد چون تابلوهای راهنمایی خدا را نمی بیند و چون مسیر را نمی تواند تشخیص دهد خیلی خیلی زود تر از آن چیزی که فکر می کند از جاده منحرف می شود و بعد هم فکر می کند که در جاده دارد حرکت می کند.چون در جاده های دنیایی وقتی انسان به خاکی می کشد متوجه می شود اما در جاده های آخرتی انسان به خاکی هم که کشیده می شود نمی فهمد.لذا بصیرت یکی از مصادیق بالای عافیت است وبصیرت باعث می شود که شما در مسائل دنیوی و مسائل اخروی هیچ مسیری را اشتباه نروید.نور لازم برای حرکت در صراط مستقیم بصیرت است.اولین قدم بصیرت که از مصادیق عافیت است اینست که نوری داشته باشید و بتوانید جاده را تشخیص دهید.چرا برخی اشتباه می بینند؟اشتباه قضاوت می کنند؟اشتباه می روند و با لجاجت هم ادامه می دهند؟؟چون فکر می کند که درست دیده است.چون نور ندارد.چون تاریک است.چون این ماشین خوب حرکت می کند,خوب می دود,خوب می خورد و خوب هم حرف می زند اما چون چراغ ندارد اشتباه می رود.

بنابراین انسان بصیرت دارد که تشخیص می دهد که در شب ماه رمضان باید برود و در مسجدی بشیند.همه ی ما به نوعی از اهالی بصیرت هستیم.بعضی از ما چراغمان ضعیف است.بعضی از ما فقط نور پایین را می بینیم و بعضی از ما نور بالا را نداریم و بعضی از ما راهنمامون مشکل دارد و بعضی از ما چراغ خطر عقب نداریم از پشت بهمون می زنند در واقع چراغمون میزون نیست.وگرنه آدمی که چراغ ندارد اصلا نماز هم نمی خواند.
لذا قدم اول بصیرت چراغ داشتن است

قدم دوم:

ایشان نوری دارد که هم مسیر را برای خودش روشن می کند و هم برای بقیه روشن می کند.یعنی اینقدر این نور قوی است که جاده را نشان می دهد.یک وقت هست که شما توی ماشین حرکت می کنید و خودت مسیر خودت را پیدا می کنی و یک وقت هست که اینقدر نورت بالاست که جاده را مشخص می کنی.از وظایف رهبر و ولی اینست که جاده را مشخص کند.یعنی به آن درجه از نورانیت برسد.علما و بزرگان ما یکی از وظایفشان اینست که جاده را برای خلق الله روشن کنند.امام فرمودند:اگر عالمی حجاب نداشته باشد در حجاب اکبر گیر کرده است.یعنی کور در کور است.چون نه خودش راه را درست می رود و نه کسی که این شخص دارد هدایتش می کند راه را درست به او نشان می دهد چون مردم به علماشون نگاه می کنند.حتی در روایت داریم که گناه بسیاری از امت ها بر امامشان نوشته می شود
.یعنی امت کلا نجات پیدا می کنند و روانه ی بهشت می شوند و امامشان را به جهنم می برند.چون هم کور بود جاده را ندید و هم یک عده ی بدبختی هم که پشت سرش راه افتادند آنها را هم از جاده بیرون برد.اگر راننده ی اتوبوسی اشتباه کند و راه را اشتباه برود راننده را توبیخ می کنند چون مسافرها پشت سر این راننده به او اعتماد کردند.بنابراین قدم دوم بصیرت اینست که شما هم خودت از نور بصیرت خودت استفاده می کنی,تابلوهای راهنمایی و رانندگی را درست می بینی,اشتباه به چپ و راست نمی پیچی,اشتباه قضاوت نمی کنی و حرف اشتباه نمی زنی.در واقع جاده را روشن می کنی طوری که آنهایی هم که پشت سرت هستند جاده را تشخیص می دهند.

قدم سوم:

انسان نورش به جایی می رسد که تا آخر جاده را برایش مشخص می کند.برخی از کسانی که به درجاتی رسیدند کسانی هستند که تا آخر جاده را برای خودشان مشخص کردند.یعنی خدا بوسیله ی بصیرتی که به آنها عنایت کرده تا آخر جاده ی خودشان را دیدند.

آشیخ ملا هادی سبزواری (ره)از کسانی بود که اعتقاد داشت که کسی نمی تواند به این درجه برسد که آخر جاده را برای خودش مشخص کند.یک بحثی ما در عرفان داریم بنام موت اختیاری.که قائل به این هستند که انسانی که به درجه ای از بصیرت می رسد که می تواند آخر جاده را ببیند خودش هر وقت دوست داشته باشد می تواند بمیرد یعنی خداوند توسط عزراییل راجع به مرگ به این شخص تفویض اختیار می کند.ملا هادی سبزواری خودشان می نویسند که من از مخالفین این داستان بودم.یک روز یک بنده خدایی آدم روشن ضمیری آمد و گفت ملا هادی سبزواری؟گفتم بله.گفت:من یک عرضی خدمت شما دارم.گفتم بفرمایید.گفت می شود چند لحظه به داخل حجره بیاین؟گفتم بله بفرمایید.بعد آن شخص گفت:که شما قائل به این هستید که بصیرت در رده ی سوم نمی تواند انسان را به موت اختیاری برساند.گفتم بله همینطوره.گفت:من به شما نشان می دهم که اینطوری نیست.گفتم چجوری؟دیدم دراز کشید و گفت من مردم.در آن لحظه چون ملا هادی سبزواری پزشک هم بودند نبضش را گرفتند دید واقعا مرد.گفت حالا چکار کنم الان همه ی طلبه ها می ریزن روسرم که جوان مردم رو زدی کشتی.طلبه ها بیایید که این مرده .گفتند آقا چکارش کردی؟گفت بخدا هیچی .خودش دراز کشید و گفت من مُردم.گفتند آقا این حرفها چیه ما خودمون شاگرد شماییم ,شما گفتید که همچین چیزی ممکن نیست.گفت بابا من اشتباه کردم.گفتند این حرفها چیه؟زدی یارو رو کشتی حالا قائل به این شدی که این خودش مرده؟؟بعد می گفت:یکدفعه همه نشسته بودیم یارو گفت بسم الله الرحمن الرحیم بلند شد نشست.از این ماجرا قائل به این شدند که
بصیرت در رده ی سوم می تواند آخر جاده را برای انسان مشخص کند


قدم چهارم:

بصیرت در رده ی چهارم اینست که انسان بعد از مرگ خودش را هم می بیند.یعنی انسان برزخ خودش را هم می بیند.یعنی جایگاهش را در برزخ و در قیامت می بیند.که این خیلی جنبه می خواهد.پیامبر می فرمایند:اگر شما مردم عادی یک ثانیه جایگاهتان را در بهشت ببینید درجا از شوق سکته می کنید
.علامه طباطبایی نقل می کند که داشتم نماز می خواندم در حمد نماز یکدفعه دیدم که یکی از حورالعینهای زمین آمد روی کره ی زمین و به سمت من آمد و نزدیک شد و سلام و احوالپرسی کرد و من هم با دست اشاره کردم که برو.دارم نماز می خوانم!!اینها جنبه می خواهد.اینها مال من و تو نیست.

قدم پنجم:

نور آنقدر زیاد می شود که پایان مردم را هم می بیند.

قدم ششم:

شخص به جایی می رسد که برزخ مردم را هم می بیند.

قدم هفتم:

شخص به جایی می رسد که این ولایت را پیدا می کند که دیده های خودش را به مردم هم نشان دهد.
یعنی به شخص بگوید که بیا آقا,می خواهی برزخت را بهت نشان دهم؟ما مستند مستندش را داریم.که بعد از رحلت آیت الله العظمی خویی(ره)نقل کردند:که ایشان فرموده بود من در جوانی خدمت مرحوم آقای قاضی رسیدم ایشان یک دستورالعملی را در ماه مبارک رمضان برای من تجویز کردند.دستورالعملم را انجام دادم و آمدم و برگشتم که آقا حالا چکار باید بکنم؟آقای قاضی با انگشت به من اشاره کردند.یک لحظه دیدم که خودم بالاتر از جسمم قرار دارم.بعد دیدم که این خویی جوان بلند شد و رفت و زمان بشدت در چشم من گذشت یواش یواش درس خوندم و یواش یواش درسم تمام شد و شروع به درس دادن کردم و شدم نفر اولین مدرسین و میرزای فلانی فوت کرد و گفتند شما مرجع تقلید هستید و ریختید رو سر ما و...بعد دیدم آخرش مردم.تا مُرد روحم اون بالا شروع به لرزیدن کرد..آقای قاضی با دست اشاره کرد و برگشتم سرجام .

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند

بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت


ماه رمضان تمام شد و برخی از ما شنیدیم که یک کوچه ای وجود دارد نه حتی اندر خم یک کوچه ایم.هنوز در گیرو دار کنترل خودمان هستیم.بعد آقای قاضی که رفته بود به یکی دو نفر گفته بود که این سید جوان اگر طاقت داشت قیامتش را هم بهش نشان می دادم!!!

تا اینجا که میای زیر رده ی ائمه و معصومین است ولی از اینجا به بعد در اختیار ائمه است چون ولایت ولایت الهی می شود که حتی در برزخ و قیامت دست می برند.علی حبه جنه قسیم النار والجنة.یعنی در قیامت دست می برد.خداوند بهشان اجازه داده و تفویض اختیار کرده لذا دست می برند

حالا ماچکار کنیم که به این بصیرت برسیم؟

1.که از همه مهمتر از رفع منیت است.از رسیدن به بصیرت انسان هدف منیت نداشته باشد.
در پی عنانیت و اثبات خود و دنبال سود دنیوی و حتی اخروی نباشد.هیچ نیت خودی در کار نباشد.آقای قاضی برزخ آقای خویی را می تواند به او نشان دهد اما نیتش از روز اول این نبود که مردم بفهمند که قاضی این کار را کرده و مردم بدانند قاضی اینه و یا آقای خویی بهش بگه باریک الله.در این جور جاها شخص انتخاب می کند که به چه کسی صلاح هست بگوید و به چه کسی صلاح نیست بگوید(پله هفتم).بنابراین اولین و مهمترین رفع عنایت و منیت است.یعنی من و تو به جایی برسیم که به هیچ وجه خودی در نظر نباشد.به قول حافظ همه چیز عیان است تو خود حجاب خودی حافظ.خودیت را که برداری اولین چیز عیان شدن جاده برای خود و برای بقیه است.منیت که در کار نباشد و همه چیز که خدایی شد انسان به قدرت خداوند هم می تواند راه پیدا کند

ز بس بستم خیال تو
تو گشتم پای تا سر من

تو آمد رفته رفته
رفت من آهسته آهسته


به محض اینکه منیت تو کار بیاد بصیرتی که شما حتی در مسیرش قدم گذاشتید بلافاصله به مکاشفات شیطانی تبدیل می شود و در همان مراحل اولیه هم عقیم می ماند.

دو تا مرجع در زمان یکی از عرفای بزرگ در تبریز بودند که این دو مرجع رقیب هم بودند.(منظور اینست که دوروبریاشون کاسه ی داغتر از آشند و رقیب می تراشند و آبی و قرمزش می کنند.حتی یک زمانی در تبریز درگیری شده بود که مریدای اینوریا اونوریارو می زدند.بعد سر چهارراهها جلوی ماشیها رو می گرفتند و می گفتند که طرفدار کدام آیت اللهی؟اگر مرید آیت الله اونها نبود می گرفتند و می زدند.)در همین برهه یکی از اینها کنار این عارف جلیل القدر نشست و گفت که آقا من مرجع هستم ولی می خواهم آدم بشم.ایشان گفته بودند که راهش اینست که شما منیت را کنار بگذارید(یارو مرجعه ولی هنوز منیت را داره)گفته بود راهش چیه؟؟راهش این هست که خودت را بشکنی.گفت:چکار کنم؟گفت آقا شما چهل روز(آن زمان یک عده ای بودند یک چوبهای نوک تیز دست می گرفتند و پوست خربزه و هندونه رو که تو راه بود با چوب می زدند برمی داشتند تو کوله پشتیشون می گذاشتند و می رفتند به گاوداریها می فروختند.)گفته بود چشم.شبها ساعت دوازده شب که می شد می رفت این کار را می کرد.بعد بهش پیغام دادند که آقا تشریف بیارید من گفتم دوازده شب این کار را بکنید؟؟پس آقا کی گفتید؟من گفتم روز.دوازده شب لباس مبدل پوشیده بود کلاه هم کشیده رو سرش و چشماش رو هم قایم کرده داره چوب می زنه و فکر می کنه که داره منتیش را از بین می برد.آقا من گفتم روز.قرار شد که منیتت را بشکنی.گفت آقا مردم میگن خله!گفت اشکالی نداره.بگذار چهل روز بگویند خل است.خلیتت که شکست بعد این الماس در میاد.مردم نظرشان برمی گردد.می گفت:گفتم باشه.شروع به جمع کردن کردم.روز اول و دوم و سوم یواش یواش پیچید که سهماتون رو به آقا ندهید.آقا دارد پوست هندوانه و خربزه جمع می کند.طوری که می گفت بیتمون غریب افتاد مرجع رقیب خودش را کند و یکدفعه همه ی وجوهات اونطرف رفت و من شدم یک آخوند مفلسی که مشاعرش را از دست داده.هفت روز هشت روز گذشت یک روز در بازار دیدم که مرجع رقیب از اونطرف داره میاد و مریدها هم پشت سرش هستند و همه هم یک لبخندی روی لبشون بود. که حاج آقا, آقای فلانی است.می گفت ما یک کمی دستمون شل شد بعد دوباره گفتن نه من باید به خدا برسم.یک دونه پوست هندونه بود که دقیقا وقتی من بهش می رسیدم که مرجع رقیبم همزمان جلوی قدمهای این می رسید.گفتم این رو برمی داریم و نهایت یه تکه هم به ما میندازه.می گفت:رفتم چوب رو بردم کوبیدم رو پست هندونه و بلند کردم پرده ها کنار رفت
بسیاری از شما یک بار که پا روی نفس خودخواهیتون می گذارید یکدفعه می بینید یک نوری به شما عنایت کردند که تا مدت ها بی نیازید)بلافاصله یک نفر دست زد رو پشتم که آقا سلام رساندند و گفتند بسه.همین شش روز کافی بود

 





 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 195 بازدید
    بازدید دیروز: 44
    کل بازدیدها: 698033 بازدید
  • ?پیوندهای روزانه
  • درباره من
  • فهرست موضوعی یادداشت ها
  • مطالب بایگانی شده
  • موضوع درباره امام زمان
    رضایت از خدا و از زندگی
    شرح دعای صحیفه
    شهدا از دیدگاههای مختلف
    امام سجاد و سختیهای بزرگ
    امام سجاد و جدش رسول الله
    امام سجاد و پناه به خدا
    امام سجاد و روز شب
    امام سجاد و فرشتگان
    حکایات هاشمی نژاد-400حکایت
    حکایات فاطمی نیا-100 حکایت
    حکایات استاد دانشمند-120 حکایت
    حکایات شیخ احمدکافی_60حکایت
    حکایات انصاریان_120حکایت
    حکایات مرحوم فلسفی_ 45حکایت
    حکایات شهید دستغیب_ 50 حکایت
    متن حکایات علامه حلی_10حکایت
    متن6حکایت از شیخ صدوق
    متن حکایاتی از شیخ عباس قمی_ره
    متن حکایات شیخ مرتضی انصاری
    وصال یار(1)
    وصال یار(3)
    وصال یار(2)
    وصال یار(4)
    وصال یار (5)
    وصال یار (6)
    یقین و محبت (1)
    یقین و محبت(2)
    یقین و محبت (3)
    یقین و محبت (4)
    هیئت علیه هیئت
    ملکوت انسان (1؛2؛3)
    مکتب عشق
    آسمانی شدن
    جهاد علمی
    توبه
    اخلاق کریمان
    موفقیت و سعادت
    متفرقه ها-مهم
    دید ما نسبت به مردم
    عمل به فرهنگ شهادت
    لینک ارگانهای مختلف و مراکز گوناگون
    هر چه می خواهد دل تنگت بپرس
    دانلود شبهات وهابیت و مسائل مربوطه
    فتاوای خنده دار و مستند وهابیها
    حکایت مختلف شخصیه دیدن داره ها
    تصاویر موضوعی
    افتخار خدمت به مردم(1؛2؛3)
    حرف حساب اینجاست...
    دانلود سخنرانی های حضرت امام خمینی
    منبر های آقای فاطمی نیاء-72 منبر
    منبر های آقای دانشمند
    منبر آقاتهرانی
    منبر آقای صدیقی
    منبر علامه مصباح یزدی
    منبر مرحوم فلسفی
    منبر مرحوم کافی
    منبر استاد مردانی
    منبر حجه الاسلام هاشمی نژاد
    پیرامون امام زمان-آیه الله ناصری
    طب قرانی-استاد خدادادی
    طب اسلامی -دکتر روازاده
    شخصی هاش این توست
    اخلاق(آقا تهرانی)
    شیعه...
    عکسها به سلیقه من...
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  • آهنگ وبلاگ من
  •